سنایی غزنوی (قصاید)/باز متواری روان عشق صحرایی شدند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سنایی غزنوی (قصاید) (باز متواری روان عشق صحرایی شدند) از سنایی غزنوی |
' |
باز متواری روان عشق صحرایی شدند | باز سرپوشیدگان عقل سودایی شدند | |
باز مستوران جان و دل پدیدار آمدند | باز مهجوران آب و گل تماشایی شدند | |
باز نقاشان روحانی به صلح چار خصم | از سرای پنجدر در خانه آرایی شدند | |
باز در رعنا سرای طبع طراران چرخ | بهر این نو خاستگان در کهنه پیرایی شدند | |
باز بینا بودگان همچو نرگس در خزان | در بهار از بوی گل جویای بینایی شدند | |
زرد و سرخی باز در کردند خوشرویان باغ | تا دگر ره بر سر آن لاف رعنایی شدند | |
عاشقان در زیر گلبنهای پروین پاش باغ | از بنات النعش اندر شکل جوزایی شدند | |
تا وطاها باز گستردند پیران سپهر | قمریان چون مقریان در نوبت افزایی شدند | |
خسرو سیارگان تا روی بر بالا نهاد | اختران قعر مرکز نیز بالایی شدند | |
از پی چشم شکوفه دستهای اختران | بر صلایهی آسمان در توتیاسایی شدند | |
تا عیار عشق عیاران پدید آرند باز | زرگران نه فلک در مرد پالایی شدند | |
تا با کنون لاییان بودند خلقان چون ز عدل | یک الف در لا در افزودند الایی شدند | |
غافلان عشرتی چون عاقلان حضرتی | خون زر خوردند و اندر خون دانایی شدند | |
از پی نظارهی انصاف چار ارکان به باغ | هر چه آنجاییست گویی جمله اینجایی شدند | |
چون دم عیسی چلیپاگر شد اکنون بلبلان | بهر انگلیون سراییدن بترسایی شدند | |
بیدلان در پردهی ادبار متواری شدند | دلبران در حلقهی اقبال پیدایی شدند | |
زاغها چون بینوایان دم فرو بستند باز | بلبلان چون طوطیان اندر شکرخایی شدند | |
عالم پیر منافق تا مرقع پوش گشت | خرقهپوشان الاهی زبر یکتایی شدند | |
روزها اکنون بگه خیزند چون مرغان همی | روزها مانا چو مرغان هم تماشایی شدند | |
اینت زیبا طبع چابک دست کز مشاطگیش | آنچنان زشتان بدین خوبی و زیبایی شدند | |
مطربان رایگان در رایگان آباد عشق | بیدل و دم چون سنایی چنگی و نایی شدند | |
دلق تا کوتاهتر کردند تاریکان خاک | روشنان آسمان در نزهت آرایی شدند |