سنایی غزنوی (قصاید)/ای بی سببی از بر ما رفته به آزار
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سنایی غزنوی (قصاید) (ای بی سببی از بر ما رفته به آزار) از سنایی غزنوی |
' |
ای بی سببی از بر ما رفته به آزار | وی مانده ز آزار تو ما سوخته و زار | |
دل برده و بگماشته بر سینهی ما غم | گل برده و بگذاشته بر دیدهی ما خار | |
ما در طلب زلف تو چون زلف تو پیچان | ما در هوس چشم تو چون چشم تو بیمار | |
تو فارغ و ما از دل خود بیهده پرسان | کای دل تو چه گویی که ز ما یاد کند یار | |
بیتابش روی تو دل ما همی از رنج | نی پای ز سر داند و نی کفش ز دستار | |
ای بوی تو با خوی تو هم آتش و هم عود | وی موی تو با روی تو هم مهره و هم مار | |
از خنده جهانسازی و از غمزه جهانسوز | در صلح دلاویزی و در جنگ جگرخوار | |
هستیست دهان تو سوی عقل کم ازینست | پودیست میان تو سوی و هم کم از تار | |
در لطف لبان تو لطیفیست ستمکش | وز قهر میان تو ضعیفی ست ستمکار | |
در روزه چو از روی تو ما روزه گرفتیم | ای عید رهی عید فراز آمده زنهار | |
در روزه چو بیروزه بنگذاشته ایمان | اکنون که در عیدست بیعیدی مگذار | |
ما خود ز تو این چشم نداریم ازیراک | ترکی تو و هرگز نبود ترک وفادار | |
با این همه ما را به ازین داشت توانی | پنهان ز خوی ترکی ما را به ازین دار | |
یک دم چو دهان باش لطیفی که کشد زور | یک ره چو میان باش نحیفی که کشد بار | |
بسپار همه زنگ به پالونهی آهن | بگذار همه رنگ به پالودهی بازار | |
از چنگ میازار دو گلنار سمن بوی | از زهر میالای دو یاقوت شکربار | |
کان پیکر رخشندهتر از جرم دو پیکر | حقا که دریغست به خوی بد و پیکار | |
ما آن توییم و دل و جان آن تو ما را | خواهی سوی منبر برو خواهی به سوی دار | |
تا کیست دل ما که ازو گردی راضی | یا کیست تن ما که ازو گیری آزار | |
ترکانه یکی آتش از لطف برافروز | در بنگه ما زن نه گنهمان نه گنهکار | |
ما را ز فراق تو خرد هیچ نماندست | این بیخردیها همه معذور همی دار | |
در عذر پذیرفتن و بر عیب ندیدن | بنگر سوی سلطان نکو خوی نکوکار | |
بهرامشه آنشه که ز بهر شرف و عز | بهرام فلک بر در او کدیه زند بار | |
آن شاه کر گر عیب گنه کار نپوشد | خود را شمرد سوی خود و خلق گنهکار | |
شاهان جهان را ز جلال و هنر او | مدحت همه محنت شد وافسر همه افسار | |
شیریست تو گویی به گه رزم و گه صید | شیدیست تو گویی به گه بزم و گه بار | |
بر سایهی پیکانش برد سجده ز بس عز | شیر سیه و پیل سپید از صف پیکار | |
شه بوده درین ملک و سنایی نه و بخ بخ | کاقبال رسانید سزا را به سزاوار | |
این زادهی تایید برآوردهی حق را | ای چرخ نکوپرور و ای بخت نکودار |