سنایی غزنوی (قصاید)/ای امین شاه و سلطان و امیر ملک و دین
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سنایی غزنوی (قصاید) (ای امین شاه و سلطان و امیر ملک و دین) از سنایی غزنوی |
' |
ای امین شاه و سلطان و امیر ملک و دین | زبدهی دور زمانی عمدهی روی زمین | |
خلق را در دین و دنیا از برای مصلحت | عروةالوثقی تویی امروز و هم حبلالمتین | |
بر تو غیب آسمان چون عیب عالم ظاهرست | زان که چون عقلی و جان هم پیشوا و هم پیش بین | |
نی بدن آوردم این تقویم تا ز احکام او | بازدانی راز گردون در شهور و در سنین | |
من نکو دانم که پیش رای تو نقاش وهم | نقش کردست این همه احکام در لوح یقین | |
زان وسیلت ساختم خود را وگر نز روی عقل | بر لب دجله بنفروشد کس آب پارگین | |
گر یکی تقویم داری گو دو باش از بهر آنک | هر کجا نوشک نشاید هم نشاید انگبین | |
خواجه را اندر خزان بل تا دو باشد بوستان | غر چه را در مهرگان بل تا دو باشد پوستین | |
بر سپهر تو چه تنگی کرده باشد آفتاب | در بهشت تو چه رحمت کرده باشد حور عین | |
ماوراء النهری و صفرایی تواند این طایفه | خاصه چون باشند با صفرا و سودا همنشین | |
این چنین صفرا ز سرکه و انگبین کی به شود | کانگبین از مستعان سازی و سرکه از مستعین | |
سرکه اینجا طبع من شد انگبین احسان تو | من چو در سرکه فزودم تو مکن کم ز انگبین | |
شین دین اندر غریبی از همه رسواترست | باز خر یک ره مرااز شین دین ای زین دین | |
تا یمینست و یسار اندر بزرگی و شرف | یمن بادت بر یسار و یسر بادت بر یمین |