سنایی غزنوی (قصاید)/ای امیرالمومنین ای شمع دین ای بوالحسن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سنایی غزنوی (قصاید) (ای امیرالمومنین ای شمع دین ای بوالحسن) از سنایی غزنوی |
' |
ای امیرالمومنین ای شمع دین ای بوالحسن | ای به یک ضربت ربوده جان دشمن از بدن | |
ای به تیغ تیز رستاخیز کرده روز جنگ | وی به نوک نیزه کرده شمع فرعونان لگن | |
از برای دین حق آباد کرده شرق و غرب | کردی از نوک سنانت عالمی را پر سنن | |
تیغ «الا الله» زدی بر فرق «لا» گویان دین | هر که «لا» میگفت وی را میزدی بر جان و تن | |
تا جهان خالی نکردی از بتان و بت پرست | تا نکردی لات را شهمات و عزارا حزن | |
تیغ ننهادی ز دست و درع ننهادی ز پشت | شاد باش ای شاه دینپرور چراغ انجمن | |
گر نبودی زخم تیغ و تیرت اندر راه دین | دین نپوشیدی لباس ایمنی بر خویشتن | |
لاجرم اکنون چنان کردی که در هر ساعتی | کافری از جور دین بر خود بدرد پیرهن | |
مرحبا ای مهتری کز بیم نیغت در جهان | پیش چشم دشمنانت خون همی آید لبن | |
فرش کفر از روی عالم در نوشتی سر بسر | ناصر دین هدی و قاهر کفر و وثن | |
کهترانت را سزد گر مهتری دعوی کنند | ای امیر نام گستر وی سوار نیزه زن | |
هیچ کس را در جهان این مایهی مردی نبود | کو به میدان خطر سازد برای دین وطن | |
راه دین بودست مخوف از ابتدا لیکن به جهد | آن همه مخوف را موقوف کردی در زمن | |
از برای نصرت دین ساختی هر روز و شب | طبل و منجوق و عراده نیزه و خود و مجن | |
پای این مردان نداری جامهی ایشان مپوش | برگ بیبرگی نداری لاف درویشی مزن | |
روز حرب از هیبت تیغت بلرزیدی زمین | همچنان کز بیم خصمی تند مردی ممتحن | |
ذوالفقارت گر بدیدی کرگدن در روز جنگ | کاه گشتی در زمان گر کوه بودی کرگدن | |
سرکشان را سر بسر نابود کردی در جهان | تختهاشان تخته کردی حلههاشان را کفن | |
این جلال و این کمال و این جمال و منزلت | نیست کس را در جهان جز مر ترا ای بوالحسن | |
هر دلی کو مهرت اندر دل ندارد همچو جان | هر دلی کو عشقت اندر جان ندارد مقترن | |
روی جنات العلی هرگز نبیند بی خلاف | لایزالی ماند اندر نار با گرم و حزن | |
گر نبودی روی و مویت هم نبودی روز و شب | گر نبودی رنگ و بویت گل نبودی در چمن | |
چون تو صاحب دولتی هرگز نبودی در جهان | هم نخواهد بود هرگز چون تویی در هیچ فن |