سنایی غزنوی (غزلیات)/گر تو پنداری ترا لطف خدایی نیست هست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سنایی غزنوی (غزلیات) (گر تو پنداری ترا لطف خدایی نیست هست) از سنایی غزنوی |
' |
گر تو پنداری ترا لطف خدایی نیست هست | بر سر خوبان عالم پادشاهی نیست هست | |
ور چنان دانی که جان پاکبازان را ز عشق | با جمال خاکپایت آشنایی نیست هست | |
ور گمانت آید که گاه دل ربودن در سماع | روی و آوازت هلاک پارسایی نیست هست | |
ور تو اندیشی که گاه گوهر افشاندن ز لعل | از لبت گم بودگان را رهنمایی نیست هست | |
ور تو پنداری که چون برداری از رخ زلف را | از تو قندیل فلک را روشنایی نیست هست | |
ور چنان دانی ترا روز قیامت از خدای | از پی خون چو من عاشق جزایی نیست هست | |
ور تو بسگالی که با این حسن و خوبی مر ترا | خوی بد عهدی و رسم بی وفایی نیست هست | |
ور همی دانی که بر خاک سر کویت ز خون | صد هزاران قطره از چشم سنایی نیست هست |