سنایی غزنوی (غزلیات)/در دل آن را که روشنایی نیست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سنایی غزنوی (غزلیات) (در دل آن را که روشنایی نیست) از سنایی غزنوی |
' |
در دل آن را که روشنایی نیست | در خراباتش آشنایی نیست | |
در خرابات خود به هیچ سبیل | موضع مردم مرایی نیست | |
پسرا خیز و جام باده بیار | که مرا برگ پارسایی نیست | |
جرعهای می به جان و دل بخرم | پیش کس می بدین روایی نیست | |
می خور و علم قیل و قال مگوی | وای تو کاین سخن ملایی نیست | |
چند گویی تو چون و چند چرا | زین معانی ترا رهایی نیست | |
در مقام وجود و منزل کشف | چونی و چندی و چرایی نیست | |
تو یکی گرد دل برآری و ببین | در دل تو غم دوتایی نیست | |
تو خود از خویش کی رسی به خدای | که ترا خود ز خود جدایی نیست | |
چون به جایی رسی که جز تو شوی | بعد از آن حال جز خدایی نیست | |
تو مخوانم سنایی ای غافل | کاین سخنها به خودنمایی نیست |