سنایی غزنوی (غزلیات)/تا بدیدم زلف عنبرسای تو

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' سنایی غزنوی (غزلیات) (تا بدیدم زلف عنبرسای تو)
از سنایی غزنوی
'


تا بدیدم زلف عنبرسای تو وان خجسته طلعت زیبای تو جان‌و دل نزدت فرستادم نخست آمدم بی‌جان و دل در وای تو بی دل و بی‌جان ندارد قیمتی بنگر این بی‌قیمت اندر جای تو آستین پر خون و دیده پر سرشگ چشم خیره در رخ زیبای تو مشک و عنبر بارد اندر کل کون چون فشانی زلفک رعنای تو من نیارم دید در باغ طرب سرو از رشک قد و بالای تو من نیارم دیدن اندر تیره شب مه ز رشک روی روح افزای تو چون برون آیم ز زندان فراق تا نیارندم خط و طغرای تو پس بجویم من ترا و عاقبت کشته گردم آخر اندر پای تو