سنایی غزنوی (غزلیات)/ای وصل تو دستگیر مهجوران

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' سنایی غزنوی (غزلیات) (ای وصل تو دستگیر مهجوران)
از سنایی غزنوی
'


ای وصل تو دستگیر مهجوران هجر تو فزود عبرت دوران هنگام صبوح و تو چنین غافل حقا که نه‌ای بتا ز معذوران گر فوت شود همی نماز از تو بندیش به دل بسوز رنجوران برخیز و بیار آنچه زو گردد چون توبه‌ی من خمار مخموران فریاد ز دست آن گران جانان بی عافیه زاهدان و بی‌نوران از طلعتها چو روی عفریتان از سبلتها چو نیش زنبوران گویند بکوش تا به مستوری در شهر شوی چو ما ز مشهوران نزدیکی ما طلب کن ای مسکین تا روز قضا نباشی از دوران لا والله اگر من این کنم هرگز بیزارم از جزای ماجوران معلوم شما نیست ز نادانی ای زمره‌ی زاهدان مغروران آنجا که مصیر ما بود فردا بی‌رنج دهند مزد مزدوران