سنایی غزنوی (غزلیات)/آنرا که خدا از قلم لطف نگارد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سنایی غزنوی (غزلیات) (آنرا که خدا از قلم لطف نگارد) از سنایی غزنوی |
' |
آنرا که خدا از قلم لطف نگارد | شاید که به خود زحمت مشاطه نیارد | |
مشاطه چه حاجت بود آن را که همی حسن | هر ساعت ماهی ز گریبانش برآرد | |
انگشت نمای همه دلها شود ار چه | ناخنش نباشد که سر خویش بخارد | |
با زحمت شانه چکند چنبر زلفی | کاندر شب او عقل همی روز گذارد | |
مشاطه نه خام آید جایی که بدانجای | نقاش ازل بر صفتش خامه گذارد | |
کی زشت شود روی نکو ار بنشویند | کی خشک شود طوبی اگر ابر نبارد | |
ای آنکه همه برزگر دیو در اسلام | در مزرعهی جان تو جز لاف نکارد | |
مشاطهی تو چون تو بوی دیو تو لابد | هم نقش ترا بر دل و جان تو نگارد | |
کانکس که مر او را نبود جلوهگر از عشق | شهد از لب او جان و خرد زهر شمارد | |
وانرا که قبولش نکند عالم اقبال | گر گلشکری گردد کس را نگوارد | |
حقا که به مردم سقر نقد ببینی | گر هیچ ترا حسن به خوی تو سپارد | |
هر روز دگر لام کشی از پی خوبی | زین لام چه فایده کالف هیچ ندارد | |
آنجا که چنو جان طلبی یافت سنایی | جان را بگذارد چو تویی را نگذارد |