سلاسل بیدل شیرازی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو




بستيم آخر زان كوي محمل بگشاده ار چشم دريا به ساحل




بر لب ز جورت جان و هنوزم ذكر تو بر لب فكر تو در دل




ديوانه را رسم گر زانكه زنجير زنجير از آن زلف ما را سلاسل




هر چيز جستيم جز دوست بيجا هر ره كه رفتيم جز عشق باطل




نزديك ما يار ما دوريم از وي با مـــا و از مـــا تا او منازل




بي جذبة عشق نتوان نمودن قطــــــع منــازل طي مــراحل




عكس رخ دوست در وي نيفتد چون آينـــــة دل نبود مقابل




در كيش عشاق يكسان نمايد هم علم و عالم هم جهل و جاهل




در مدرس عشق آناً ببيني گوياي خاموش خاموش قايل




خندند آنجا از روي حيرت عاقل به مجنون مجنون به عاقل




بس جهد كردم تا بركنم دل از دل نگردد مهر تو زايل




ناديده رويت جان دادم آخر بود از ازل اين تقدير بیدل


M rastgar ‏۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۷:۲۱ (UTC)