سفر عشق فخر شیرازی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو


خرم آن دم که در آید چو توئی از در ما افکند سایهٔ لطفی ز کرم بر سر ما




صبح عید است و شب قدر همایون سحری که چو خور روی نماید بت مه پیکر ما




چه کنیم ار نکنیم از دل و جانش ایثار نیست جز نقد روان جنس دگر در بر ما




مکن از جنت و کوثر دگر ای شیخ حدیث روی او جنت و با لعل لبش کوثر ما




سر ما و قدم دوست کزین فخر رسد روز و شب با مه و خورشید سر و افسر ما




سفر عشق به پیش است و بلا از دنبال وندرین ره نبود جز تو کسی یاور ما




بی خضردر طلب چشمهٔ حیوان نرویم هست آن خال سیه سوی لبش رهبر ما




اگر از بخت شکایت نکنیم از که کنیم هر چه آمد همه آمد ز فلک بر سر ما




میبری رخت کجا از سر کویش ای فخر هم در اینجاست به رغم فلک آبشخور ما


M rastgar ‏۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۱۱:۵۳ (UTC)