سعدی (قصاید فارسی)/کدام باغ به دیدار دوستان ماند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (قصاید فارسی) (کدام باغ به دیدار دوستان ماند) از سعدی |
' |
کدام باغ به دیدار دوستان ماند | کسی بهشت نگوید به بوستان ماند | |
درخت قامت سیمینبرت مگر طوبیست | که هیچ سرو ندیدم که این بدان ماند | |
گل دو روی به یک روی با تو دعوی کرد | دگر رخش ز خجالت به زعفران ماند | |
کجاست آنکه به انگشت مینمود هلال | کز ابروان تو انگشت بر دهان ماند | |
هر آنکه روی تو بیند برابر خورشید | میان رویت و خورشید در گمان ماند | |
عجب مدار که تا زندهام محب توام | که تا به زیر زمینم در استخوان ماند | |
شگفت نیست دلم چون انار اگر بکفد | که قطره قطره خونش به ناردان ماند | |
غریق بحر مودت ملامتش مکنید | که دست و پا بزند هر که در میان ماند | |
به تیر غمزه اگر صید دل کنی چه عجب | که ابروانت به خمیدن کمان ماند | |
جفا مکن که نماند جهان و هرچه دروست | وفا و صحبت یاران مهربان ماند | |
اگر روی به هم درکشی چو نافهی مشک | طمع مدار که بوی خوشت نهان ماند | |
تو مرده زنده کنی گر به عهد بازآیی | که عود یار گرامی به عود جان ماند | |
لبی که بوسه گرفتم به وقت خنده ازو | به بر گرفتن مهر گلابدان ماند | |
خطی مسلسل شیرین که گر بیارم گفت | به خط صاحب دیوان ایلخان ماند | |
امین مشرق و مغرب علاء دولت و دین | که پایگاه رفیعش به اسمان ماند | |
خدای خواست که اسلام در حمایت او | ز تیر حادثه در بارهی امان ماند | |
وگرنه فتنه چنان کرده بود دندان تیز | کزین دیار نه فرخ و نه آشیان ماند | |
ضرورتست که نیک کند کسی که شناخت | که نیکی و بدی از خلق داستان ماند | |
تو آن جواد زمانی کز ازدحام عوام | درت به مشرب شیرین کاروان ماند | |
به روزگار تو هرجا که صاحب صدریست | ز هول قدر تو موقوف آستان ماند | |
تو را به حاتم طایی مثل زنند و خطاست | گل شکفته که گوید به ارغوان ماند؟ | |
من این غلط نپسندم ز رای روشن خویش | که طبع و دست تو گویم به بحر و کان ماند | |
جلال و قدر منیعت کجا و وهم کجا | من آن نیم که در این موقفم زبان ماند | |
فنون فضل تو را غایتی و حدی نیست | که نفس ناطقه را قدرت بیان ماند | |
تو معن زائدهای در کمال فضل و ادب | که تا قیامت ازو در کتب نشان ماند | |
جهان نماند و اقبال روزگار تو باد | که نام نیک تو باقیست تا جهان ماند | |
علیالخصوص که سعدی مجال قرب تو یافت | حقیقت است که فکرت معالزمان ماند | |
تو نیز غایت امکان ازو دریغ مدار | که آن نماند و این ذکر جایدان ماند | |
به رغم انف اعادی دراز عمر بمان | که دزد دوست ندارد که پاسبان ماند |