سعدی (قصاید فارسی)/چه دعا گویمت ای سایهی میمون همای
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (قصاید فارسی) (چه دعا گویمت ای سایهی میمون همای) از سعدی |
' |
چه دعا گویمت ای سایهی میمون همای | یارب این سایه بسی بر سر اسلام بپای | |
جود پیدا و وجود از نظر خلق نهان | نام در عالم و خود در کنف ستر خدای | |
در سراپردهی عصمت به عبادت مشغول | پادشاهان متوقف به در پردهسرای | |
آفتاب اینهمه شمع از پی و مشعل در پیش | دست بر سینه نهندش که به پروانه درآی | |
مطلع برج سعادت فلک اختر سعد | بحر دردانهی شاهی، صدف گوهرزای | |
حرم عفت و عصمت به تو آراسته باد | علم دین محمد به محمد برپای | |
خلف دودهی سلغر، شرف دولت و ملک | ملک آیت رحمت، ملک ملکآرای | |
سایهی لطف خدا، داعیهی راحت خلق | شاه گردنکش دشمن کش عاجز بخشای | |
ملک ویران نشود خانهی خیر آبادان | دین تغیر نکند قاعدهی عدل به جای | |
ای حسود ار نشوی خاک در خدمت او | دیگرت باد به دستست برو میپیمای | |
هر که خواهد که در این مملکت انگشت خلاف | بر خطایی بنهد، گو برو انگشت بخای | |
جهد و مردی ندهد آنچه دهد دولت و بخت | گنج و لشکر نکند آنچه کند همت و رای | |
قدم بنده به خدمت نتوانست رسید | قلم از شوق و ارادت به سر آمد نه به پای | |
جاودان قصر معالیت چنان باد که مرغ | نتواند که برو سایه کند غیر همای | |
نیکخواهان تو را تاج کرامت بر سر | بدسگالان تو را بند عقوبت در پای |