سعدی (قصاید فارسی)/هران نصیبه که پیش از وجود ننهادست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (قصاید فارسی) (هران نصیبه که پیش از وجود ننهادست) از سعدی |
' |
هران نصیبه که پیش از وجود ننهادست | هر آنکه در طلبش سعی میکند بادست | |
سر قبول بباید نهاد و گردن طوع | که هرچه حاکم عادل کند نه بیدادست | |
کلید فتح اقالیم در خزاین اوست | کسی به قوت بازوی خویش نگشادست | |
به چشم طایفهای کژ همی نماید نقش | گمان برند که نقاش غیراستادست | |
اگر تو دیدهوری نیک و بد ز حق بینی | دو بینی از قبل چشم احول افتادست | |
همان که زرع و نخیل آفرید و روزی داد | ملخ به خوردن روزی هم او فرستادست | |
چو نیک درنگری آنکه میکند فریاد | ز دست خوی بد خویشتن به فریادست | |
تو پاک باش و مدار ای برادر از کس باک | به یاد دار که این پندم از پدر یادست | |
اگر به پای بپویی وگر به سر بروی | مقسمت ندهد روزیی که ننهادست | |
خدای راست بزرگی و ملک بیانباز | به دیگران که توبینی به عاریت دادست | |
گر اهل معرفتی دل در آخرت بندی | نه در خرابهی دنیا که محنت آبادست | |
به خاک بر مرو ای آدمی به کشی و ناز | که خاک پای تو همچون تو آدمی زادست | |
جهان بر آب نهادست و عاقلان دانند | که روی آب نه جای قرار و بنیادست | |
رضا به حکم قضا اختیار کن سعدی | که هرکه بندهی فرمان حق شد آزادست |