سعدی (قصاید فارسی)/شبی چنین در هفت آسمان به رحمت باز
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (قصاید فارسی) (شبی چنین در هفت آسمان به رحمت باز) از سعدی |
' |
شبی چنین در هفت آسمان به رحمت باز | ز خویشتن نفسی ای پسر به حق پرداز | |
مگر ز مدت عمر آنچه مانده دریابی | که آنچه رفت به غفلت دگر نیاید باز | |
چنان مکن که به بیچارگی فرومانی | کنون که چاره به دست اندرست چاره بساز | |
ز عمرت آنچه به بازیچه رفت و ضایع شد | گرت دریغ نیامد، بقیت اندر باز | |
چه روزهات به شب رفت در هوا و هوس | شبی به روز کن آخر به ذکر و شکر و نماز | |
مگوی شب به عبادت چگونه روز کنم | محب را ننماید شب وصال دراز | |
کریم عزوجل غیبدان و مطلعست | گرش بلند بخوانی و گر به خفیه و راز | |
برآر دست تضرع ببار اشک ندم | ز بینیاز بخواه آنچه بایدت به نیاز | |
سر امید فرود آر و روی عجز بمال | بر استان خداوندگار بندهنواز | |
به نیکمردان یارب که دست فعل بدان | ببند بر همه عالم خصوص بر شیراز |