سعدی (قصاید فارسی)/به خرمی و به خیر آمدی و آزادی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (قصاید فارسی) (به خرمی و به خیر آمدی و آزادی) از سعدی |
' |
به خرمی و به خیر آمدی و آزادی | که از صروف زمان در امان حق بادی | |
به اتفاق همایون و طلعت میمون | دری ز شادی بر روی خلق بگشادی | |
به هر مقام که پای مبارکت برسد | زمانه را نرسد دست جور و بیدادی | |
بزرگ پیش خداوند بندهای باشد | که بندگان خدایش کنند آزادی | |
بهشت گرچه پرآسایشست و ناز و نعیم | جز آن متاع نیابی که خود فرستادی | |
تو را سلامت دنیا و آخرت باشد | که بیخ خیر نشاندی و داد حق دادی | |
دعای زندهدلانت بلا بگرداند | غم رعیت و درویش بردهد شادی | |
خدای عزوجل از تو بنده خشنودست | وزان پدر که تو فرزند پرهنر زادی | |
ملوک روی زمین بر سواد منشورت | نهاده سر چو قلم بر بیاض بغدادی |