سعدی (قصاید فارسی)/ای دل به کام خویش جهان را تو دیده گیر
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (قصاید فارسی) (ای دل به کام خویش جهان را تو دیده گیر) از سعدی |
' |
ای دل به کام خویش جهان را تو دیده گیر | در وی هزار سال چو نوح آرمیده گیر | |
بستان و باغ ساخته و اندران بسی | ایوان و قصر سر به فلک بر کشیده گیر | |
هر گنچ و هر خزانه که شاهان نهادهاند | آن گنج و آن خزانه به چنگ آوریده گیر | |
با دوستان مشفق و یاران مهربان | بنشسته و شراب مروق کشیده گیر | |
هر بندهای که هست به بلغار و هند و روم | آن بنده را به سیم و زر خود خریده گیر | |
هر ماهرو که هست در ایام روزگار | آن را به ناز در بر خود آرمیده گیر | |
هر نعمتی که هست به عالم تو خورده دان | هر لذتی که هست سراسر چشیده گیر | |
چون پادشاه عدل ابر تخت سلطنت | صد جامهی حریر به دولت دریده گیر | |
آواز رود و بربط و نای و سرود و چنگ | وین طنطنه که میشنوی هم شنیده گیر | |
چندین هزار اطلس و زربفت قیمتی | پوشیده در تنعم و آنگه دریده گیر | |
در آرزوی آب حیاتی تو هر زمان | مانند خضر گرد جهان در دویده گیر | |
تو همچو عنکبوتی و حال جهان مگس | چون عنکبوت گرد مگس بر تنیده گیر | |
گیرم تو را که مال ز قارون فزون شود | عمرت به عمر نوح پیمبر رسیده گیر | |
روز پسین چه سود بجز آه و حسرتت | صد بار پشت دست به دندان گزیده گیر | |
سعدی تو نیز ازین قفس تنگنای دهر | روزی قفس بریده و مرغش پریده گیر |