سعدی (قصاید فارسی)/المنةلله که نمردیم و بدیدیم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (قصاید فارسی) (المنةلله که نمردیم و بدیدیم) از سعدی |
' |
المنةلله که نمردیم و بدیدیم | دیدار عزیزان و به خدمت برسیدیم | |
در رفتن و بازآمدن رایت منصور | بس فاتحه خواندیم و به اخلاص دمیدیم | |
تا بار دگر دمدمهی کوس بشارت | وآوای درای شتران باز شنیدیم | |
چون ماه شب چارده از شرق برآمد | رویی که در آن ماه چو نو میطلبیدم | |
شکر شکر عافیت از کام حلاوت | امروز بگفتیم که حنظل بچشیدیم | |
در سایهی ایوان سلامت ننشستیم | تا کوه و بیابان مشقت نبریدیم | |
وقتست به دندان لب مقصود گزیدن | آن شد که به حسرت سرانگشت گزیدیم | |
دست فلک آن روز چنان آتش تفریق | در خرمن ما زد که چو گندم بطپیدیم | |
المنةلله که هوای خوش نوروز | باز آمد و از جور زمستان برهیدیم | |
دشمن که نمیخواست چنین روز بشارت | همچون دهلش پوست به چوگان بدریدیم | |
سعدی ادب آنست که در حضرت خورشید | گوییم که ما خود شب تاریک ندیدیم |