سعدی (غزلیات)/چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را) از سعدی |
' |
چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را | چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را | |
سروبالای کمان ابرو اگر تیر زند | عاشق آنست که بر دیده نهد پیکان را | |
دست من گیر که بیچارگی از حد بگذشت | سر من دار که در پای تو ریزم جان را | |
کاشکی پرده برافتادی از آن منظر حسن | تا همه خلق ببینند نگارستان را | |
همه را دیده در اوصاف تو حیران ماندی | تا دگر عیب نگویند من حیران را | |
لیکن آن نقش که در روی تو من میبینم | همه را دیده نباشد که ببینند آن را | |
چشم گریان مرا حال بگفتم به طبیب | گفت یک بار ببوس آن دهن خندان را | |
گفتم آیا که در این درد بخواهم مردن | که محالست که حاصل کنم این درمان را | |
پنجه با ساعد سیمین نه به عقل افکندم | غایت جهل بود مشت زدن سندان را | |
سعدی از سرزنش خلق نترسد هیهات | غرقه در نیل چه اندیشه کند باران را | |
سر بنه گر سر میدان ارادت داری | ناگزیرست که گویی بود این میدان را |