سعدی (باب چهارم در تواضع)/سگی پای صحرا نشینی گزید
نسخهٔ تاریخ ۲۲ دسامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۰:۰۰ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (bad link repair using AWB)
' | سعدی (باب چهارم در تواضع) (سگی پای صحرا نشینی گزید) از سعدی |
' |
سگی پای صحرا نشینی گزید به خشمی که زهرش ز دندان چکید شب از درد بیچاره خوابش نبرد به خیل اندرش دختری بود خرد پدر را جفا کرد و تندی نمود که آخر تو را نیز دندان نبود؟ پس از گریه مرد پراگنده روز بخندید کای مامک دلفروز مرا گر چه هم سلطنت بود و بیش دریغ آمدم کام و دندان خویش محال است اگر تیغ بر سر خورم که دندان به پای سگ اندر برم توان کرد با ناکسان بدرگی ولیکن نیاید ز مردم سگی