سعدی (باب چهارم در تواضع)/ز ویرانهی عارفی ژنده پوش
نسخهٔ تاریخ ۲۲ دسامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۹:۵۹ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (bad link repair using AWB)
' | سعدی (باب چهارم در تواضع) (ز ویرانهی عارفی ژنده پوش) از سعدی |
' |
ز ویرانهی عارفی ژنده پوش یکی را نباح سگ آمد به گوش به دل گفت کوی سگ این جا چراست؟ درآمد که درویش صالح کجاست؟ نشان سگ از پیش و از پس ندید بجز عارف آن جا دگر کس ندید خجل بازگردیدن آغاز کرد که شرم آمدش بحث آن راز کرد شنید از درون عارف آواز پای هلا گفت بر در چه پایی؟ درآی نپنداری ای دیدهی روشنم کز ایدر سگ آواز کرد، این منم چو دیدم که بیچارگی میخرد نهادم ز سر کبر و رای و خرد چو سگ بر درش بانگ کردم بسی که مسکین تر از سگ ندیدم کسی چو خواهی که در قدر والا رسی ز شیب تواضع به بالا رسی در این حضرت آنان گرفتند صدر که خود را فروتر نهادند قدر چو سیل اندر آمد به هول و نهیب فتاد از بلندی به سر در نشیب چو شبنم بیفتاد مسکین و خرد به مهر آسمانش به عیوق برد