سعدی (باب هشتم در شکر بر عافیت)/جوانی سر از رأی مادر بتافت
نسخهٔ تاریخ ۲۷ دسامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۸:۵۹ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | سعدی (باب هشتم در شکر بر عافیت) (جوانی سر از رأی مادر بتافت) از سعدی |
' |
جوانی سر از رأی مادر بتافت دل دردمندش به آذر بتافت چو بیچاره شد پیشش آورد مهد که ای سست مهر فراموش عهد نه در مهد نیروی حالت نبود مگس راندن از خود مجالت نبود؟ تو آنی کزان یک مگس رنجهای که امروز سالار و سرپنجهای به حالی شوی باز در قعر گور که نتوانی از خویشتن دفع مور دگر دیده چون برفروزد چراغ چو کرم لحد خورد پیه دماغ؟ چه پوشیده چشمی ببینی که راه نداند همی وقت رفتن ز چاه تو گر شکر کردی که با دیدهای وگرنه تو هم چشم پوشیدهای