سعدی (باب نهم در توبه و راه صواب)/یکی را به چوگان مه دامغان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب نهم در توبه و راه صواب) (یکی را به چوگان مه دامغان) از سعدی |
' |
یکی را به چوگان مه دامغان | بزد تا چو طبلش بر آمد فغان | |
شب از بی قراری نیارست خفت | بر او پارسایی گذر کرد و گفت | |
به شب گر ببردی بر شحنه، سوز | گناه آبرویش نبردی به روز | |
کسی روز محشر نگردد خجل | که شبها به درگه برد سوز دل | |
هنوز ار سر صلح داری چه بیم؟ | در عذرخواهان نبندد کریم | |
ز یزدان دادار داور بخواه | شب توبه تقصیر روز گناه | |
کریمی که آوردت از نیست هست | عجب گر بیفتی نگیردت دست | |
اگر بندهای دست حاجت برآر | و گر شرمسار آب حسرت ببار | |
نیامد بر این در کسی عذر خواه | که سیل ندامت نشستش گناه | |
نریزد خدای آبروی کسی | که ریزد گناه آب چشمش بسی |