سعدی (باب نهم در توبه و راه صواب)/شبی خوابم اندر بیابان فید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب نهم در توبه و راه صواب) (شبی خوابم اندر بیابان فید) از سعدی |
' |
شبی خوابم اندر بیابان فید | فرو بست پای دویدن به قید | |
شتربانی آمد به هول و ستیز | زمام شتر بر سرم زد که خیز | |
مگر دل نهادی به مردن ز پس | که بر مینخیزی به بانگ جرس؟ | |
مرا همچو تو خواب خوش در سرست | ولیکن بیابان به پیش اندرست | |
تو کز خواب نوشین به بانگ رحیل | نخیزی، دگر کی رسی در سبیل | |
فرو کوفت طبل شتر ساروان | به منزل رسید اول کاروان | |
خنک هوشیاران فرخنده بخت | که پیش از دهل زن بسازند رخت | |
به ره خفتگان تا بر آرند سر | نبینند ره رفتگان را اثر | |
سبق برد رهرو که برخاست زود | پس از نقل بیدار بودن چه سود؟ | |
کنون باید ای خفته بیدار بود | چو مرگ اندر آرد ز خوابت، چه سود؟ | |
چو شیبت درآمد به روی شباب | شبت روز شد دیده برکن ز خواب | |
من آن روز برکندم از عمر امید | که افتادم اندر سیاهی سپید | |
دریغا که بگذشت عمر عزیز | بخواهد گذشت این دمی چند نیز | |
گذشتت آنچه در ناصوابی گذشت | ور این نیز هم در نیابی گذشت | |
کنون وقت تخم است اگر پروری | گر امیدواری که خرمن بری | |
به شهر قیامت مرو تنگدست | که وجهی ندارد به حسرت نشست | |
گرت چشم عقل است تدبیر گور | کنون کن که چشمت نخوردهست مور | |
به مایه توان ای پسر سود کرد | چه سود افتد آن را که سرمایه خورد؟ | |
کنون کوش کب از کمر در گذشت | نه وقتی که سیلابت از سر گذشت | |
کنونت که چشم است اشکی ببار | زبان در دهان است عذری بیار | |
نه پیوسته باشد روان در بدن | نه همواره گردد زبان در دهن | |
ز دانندگان بشنو امروز قول | که فردا نکیرت بپرسد به هول | |
غنیمت شمار این گرامی نفس | که بی مرغ قیمت ندارد قفس | |
مکن عمر ضایع به افسوس و حیف | که فرصت عزیزست و الوقت سیف |