سعدی (باب ششم در قناعت)/یکی پر طمع پیش خوارزمشاه
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب ششم در قناعت) (یکی پر طمع پیش خوارزمشاه) از سعدی |
' |
یکی پر طمع پیش خوارزمشاه | شنیدم که شد بامدادی پگاه | |
چو دیدش به خدمت دوتا گشت و راست | دگر روی بر خاک مالید و خاست | |
پسر گفتش ای بابک نامجوی | یکی مشکلت میبپرسم بگوی | |
نگفتی که قبلهست راه حجاز | چرا کردی امروز از این سو نماز؟ | |
مبر طاعت نفس شهوت پرست | که هر ساعتش قبلهی دیگرست | |
قناعت سرافرازد ای مرد هوش | سر پر طمع بر نیاید ز دوش | |
طمع آبروی توقر بریخت | برای دو جو دامنی در بریخت | |
چو سیراب خواهی شدن ز آب جوی | چرا ریزی از بهر برف آبروی؟ | |
مگر از تنعم شکیبا شوی | وگرنه ضرورت به درها شوی | |
برو خواجه کوتاه کن دست آز | چه میبایدت ز آستین دراز؟ | |
کسی را که درج طمع درنوشت | نباید به کس عبد و خادم نبشت | |
توقع براند ز هر مجلست | بران از خودش تا نراند کست |