سعدی (باب سوم در عشق و مستی و شور)/چو عشقی که بنیاد آن بر هواست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب سوم در عشق و مستی و شور) (چو عشقی که بنیاد آن بر هواست) از سعدی |
' |
چو عشقی که بنیاد آن بر هواست | چنین فتنهانگیز و فرمانرواست | |
عجب داری از سالکان طریق | که باشند در بحر معنی غریق؟ | |
به سودای جانان ز جان مشتغل | به ذکر حبیب از جهان مشتغل | |
به یاد حق از خلق بگریخته | چنان مست ساقی که می ریخته | |
نشاید به دارو دوا کردشان | که کس مطلع نیست بر دردشان | |
الست از ازل همچنانشان به گوش | به فریاد قالوا بلی در خروش | |
گروهی عمل دار عزلت نشین | قدمهای خاکی، دم آتشین | |
به یک نعره کوهی ز جا برکنند | به یک ناله شهری به هم بر زنند | |
چو بادند پنهان و چالاک پوی | چو سنگند خاموش و تسبیح گوی | |
سحرها بگریند چندان که آب | فرو شوید از دیدهشان کحل خواب | |
فرس کشته از بس که شب راندهاند | سحر گه خروشان که واماندهاند | |
شب و روز در بحر سودا و سوز | ندانند ز آشفتگی شب ز روز | |
چنان فتنه بر حسن صورت نگار | که با حسن صورت ندارند کار | |
ندادند صاحبدلان دل به پوست | وگر ابلهی داد بی مغز کوست | |
می صرف وحدت کسی نوش کرد | که دنیا و عقبی فراموش کرد |