سعدی (باب سوم در عشق و مستی و شور)/شکر لب جوانی نی آموختی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب سوم در عشق و مستی و شور) (شکر لب جوانی نی آموختی) از سعدی |
' |
شکر لب جوانی نی آموختی | که دلها در آتش چو نی سوختی | |
پدر بارها بانگ بر وی زدی | به تندی و آتش در آن نی زدی | |
شبی بر ادای پسر گوش کرد | سماعش پریشان و مدهوش کرد | |
همی گفت بر چهره افگنده خوی | که آتش به من در زد این بار نی | |
ندانی که شوریده حالان مست | چرا برفشانند در رقص دست؟ | |
گشاید دری بر دل از واردات | فشاند سر دست بر کاینات | |
حلالش بود رقص بر یاد دوست | که هر آستینیش جانی در اوست | |
گرفتم که مردانهای در شنا | برهنه توانی زدن دست و پا | |
بکن خرقه نام و ناموس و زرق | که عاجز بود مرد با جامه غرق | |
تعلق حجاب است و بی حاصلی | چو پیوندها بگسلی واصلی |