سعدی (غزلیات 1)/اگر لذت ترک لذت بدانی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات 1) (اگر لذت ترک لذت بدانی) از سعدی |
' |
اگر لذت ترک لذت بدانی | دگر شهوت نفس، لذت نخوانی | |
هزاران در از خلق بر خود ببندی | گرت باز باشد دری آسمانی | |
سفرهای علوی کند مرغ جانت | گر از چنبر آز بازش پرانی | |
ولیکن تو را صبر عنقا نباشد | که در دام شهوت به گنجشک مانی | |
ز صورت پرستیدنت میهراسم | که تا زندهای ره به معنی ندانی | |
گر از باغ انست گیاهی برآید | گیاهت نماید گل بوستانی | |
دریغ آیدت هر دو عالم خریدن | اگر قدر نقدی که داری بدانی | |
به ملکی دمی زین نشاید خریدن | که از دور عمرت بشد رایگانی | |
همین حاصلت باشد از عمر باقی | اگر همچنینش به آخر رسانی | |
بیا تا به از زندگانی به دستت | چه افتاد تا صرف شد زندگانی | |
چنان میروی ساکن و خواب در سر | که میترسم از کاروان باز مانی | |
وصیت همین است جان برادر | که اوقات ضایع مکن تا توانی | |
صدف وار باید زبان درکشیدن | که وقتی که حاجت بود در چکانی | |
همه عمر تلخی کشیدست سعدی | که نامش برآمد به شیرین زبانی |