سعدی (غزلیات)/ما سپر انداختیم گر تو کمان میکشی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (ما سپر انداختیم گر تو کمان میکشی) از سعدی |
' |
ما سپر انداختیم گر تو کمان میکشی | گو دل ما خوش مباش گر تو بدین دلخوشی | |
گر بکشی بندهایم ور بنوازی رواست | ما به تو مستأنسیم تو به چه مستوحشی | |
گفتی اگر درد عشق پای نداری گریز | چون بتوانم گریخت تا تو کمندم کشی | |
دیده فرودوختیم تا نه به دوزخ برد | باز نگه میکنم سخت بهشتی وشی | |
غایت خوبی که هست قبضه و شمشیر و دست | خلق حسد میبرند چون تو مرا میکشی | |
موجب فریاد ما خصم نداند که چیست | چاره مجروح عشق نیست بجز خامشی | |
چند توان ای سلیم آب بر آتش زدن | کب دیانت برد رنگ رخ آتشی | |
آدمی هوشمند عیش ندارد ز فکر | ساقی مجلس بیار آن قدح بی هشی | |
مست می عشق را عیب مکن سعدیا | مست بیفتی تو نیز گر هم از این میچشی |