سعدی (غزلیات)/عشق در دل ماند و یار از دست رفت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (عشق در دل ماند و یار از دست رفت) از سعدی |
' |
عشق در دل ماند و یار از دست رفت | دوستان! دستی، که کار از دست رفت | |
ای عجب گر من رسم در کام دل! | کی رسم؟ چون روزگار از دست رفت | |
بخت و رای و زور و زر بودم، دریغ! | کاندر این غم، هر چهار از دست رفت | |
عشق و سودا و هوس در سر بماند | صبر و آرام و قرار از دست رفت | |
گر من از پای اندرآیم گو درآی | بهتر از من صدهزار از دست رفت! | |
بیم جان کاین بار خونم میخورد | ور نه این دل چند بار از دست رفت | |
مرکب سودا جهانیدن چه سود؟ | چون زمام اختیار از دست رفت | |
سعدیا! با یار عشق آسان بود | عشق باز! اکنون که یار از دست رفت |