سعدی (غزلیات)/ساقی بده آن کوزه یاقوت روان را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (ساقی بده آن کوزه یاقوت روان را) از سعدی |
' |
ساقی بده آن کوزه یاقوت روان را | یاقوت چه ارزد بده آن قوت روان را | |
اول پدر پیر خورد رطل دمادم | تا مدعیان هیچ نگویند جوان را | |
تا مست نباشی نبری بار غم یار | آری شتر مست کشد بار گران را | |
ای روی تو آرام دل خلق جهانی | بی روی تو شاید که نبینند جهان را | |
در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت | حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را | |
آنک عسل اندوخته دارد مگس نحل | شهد لب شیرین تو زنبورمیان را | |
زین دست که دیدار تو دل میبرد از دست | ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را | |
یا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح | یا جان بدهم تا بدهی تیر امان را | |
وان گه که به تیرم زنی اول خبرم ده | تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را | |
سعدی ز فراق تو نه آن رنج کشیدست | کز شادی وصل تو فرامش کند آن را | |
ور نیز جراحت به دوا باز هم آید | از جای جراحت نتوان برد نشان را |