سعدی (غزلیات)/با خردمندی و خوبی پارسا و نیک خوست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (با خردمندی و خوبی پارسا و نیک خوست) از سعدی |
' |
با خردمندی و خوبی پارسا و نیک خوست | صورتی هرگز ندیدم کاین همه معنی در اوست | |
گر خیال یاری اندیشند باری چون تو یار | یا هوای دوستی ورزند باری چون تو دوست | |
خاک پایش بوسه خواهم داد آبم گو ببر | آبروی مهربانان پیش معشوق آب جوست | |
شاهدش دیدار و گفتن فتنه اش ابرو و چشم | نادرش بالا و رفتن دلپذیرش طبع و خوست | |
تا به خود بازآیم آن گه وصف دیدارش کنم | از که میپرسی در این میدان که سرگردان چو گوست | |
عیب پیراهن دریدن میکنندم دوستان | بیوفا یارم که پیراهن همیدرم نه پوست | |
خاک سبزآرنگ و باد گلفشان و آب خوش | ابر مرواریدباران و هوای مشک بوست | |
تیرباران بر سر و صوفی گرفتار نظر | مدعی در گفت و گوی و عاشق اندر جست و جوست | |
هر که را کنج اختیار آمد تو دست از وی بدار | کان چنان شوریده سر پایش به گنجی در فروست | |
چشم اگر با دوست داری گوش با دشمن مکن | عاشقی و نیک نامی سعدیا سنگ و سبوست |