سعدی (باب چهارم در تواضع)/گدایی شنیدم که در تنگ جای
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (باب چهارم در تواضع) (گدایی شنیدم که در تنگ جای) از سعدی |
' |
گدایی شنیدم که در تنگ جای | نهادش عمر پای بر پشت پای | |
ندانست بیچاره درویش کوست | که رنجیده دشمن نداند ز دوست | |
برآشفت بر وی که کوری مگر؟ | بدو گفت سالار عادل عمر | |
نه کورم ولیکن خطا رفت کار | ندانستم از من گنه در گذار | |
چه منصف بزرگان دین بودهاند | که با زیر دستان چنین بودهاند | |
فروتن بود هوشمند گزین | نهد شاخ پر میوه سر بر زمین | |
بنازند فردا تواضع کنان | نگون از خجالت سر گرد نان | |
اگر میبترسی ز روز شمار | ازان کز تو ترسد خطا در گذار | |
مکن خیره بر زیر دستان ستم | که دستی است بالای دست تو هم |