سرو سهی بیدل شیرازی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو


کرده بر آفتاب رخ چنبر زلف سایبان یا که سیاه اژدری ماه کشیده در دهان




مه چو گرفت گر بود رسم که طشت میزنند سینه چو طشت دل طپان از غم روی او در آن




سرخ گل شکفته بین قرص مه دو هفته بین یاسمن و بنفشه بین بر سر سرو بوستان




جسم نه این لطافتش روح نه این حلاوتش معنی حسن صورتش هست فزونتر از بیان




حور بهشت دانمش یا که پری بخوانمش ور نه ندیده دیدۀ طلعت آدمی چنان




سرو سهیاست یا که قد برگ گلست یا که خد لعل مذاب یا که لب درج درست یا دهان




جز لب و آن دهان و قد کس به جهان ندیده است سرو که بر دهد رطب غنچه که باشدش زبان




با گل روی و سرو قد گر تو به گل ستان روی سرو فرو رود به گل گل ندمد ز بوستان




دیدن روی دلکشت به ز وصال حور عین بودن با تو یک نفس به ز بهشت جاودان




هندوی زلف کافرت رهزن دین اولین غمزۀ چشم ساحرت فتنۀ آخرالزمان




گیسوی تابدار تو بر سر ماه یا کمند ابروی جان شکار تو بر کف شاه یا کمان




بیدل از آن لبان مگر باز حدیث میکند کین همه شهد میچکد از دهنش گه بیان



M rastgar ‏۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۷:۴۹ (UTC)––––