سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش که دور شاه شجاع است می دلیر بنوش

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو

سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش که دور شاه شجاع است می دلیر بنوش شد انکه اهل نظر بر کناره میرفتند هزار گونه سخت در دهان و لب خاموش به بانگ چنگ بگوییم ان حکایت ها که از نهفتن ان دیگ سینه میزد جوش شراب خانگی ترس محتسب خورده به روی یار بنوشیم و بانگ نوشانوش زکوی میکده دوشش به دوش میبرند امام شهر که سجاده میکشید به دوش دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات مکن به فق مباهات و زهد هم مفروش محل نور تجلی ست رای انور شاه چو قرب اوطلبی در صفای نیت کوش بجز شنای جلالش مساز ورد ضمیر که هست گوش دلش محرم پیام سروش رمور مضلحت ملک خسروان دانند گدای گوشه نشینی تو حافضا مخروش