دیوان شمس/گر چه اندر فغان و نالیدن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (گر چه اندر فغان و نالیدن) از مولوی |
' |
گر چه اندر فغان و نالیدن | اندکی هست خویشتن دیدن | |
آن نباشد مرا چو در عشقت | خوگرم من به خویش دزدیدن | |
به خدا و به پاکی ذاتش | پاکم از خویشتن پسندیدن | |
دیده کی از رخ تو برگردد | به که آید به وقت گردیدن | |
در چنین دولت و چنین میدان | ننگ باشد ز مرگ لنگیدن | |
عاشقان تو را مسلم شد | بر همه مرگها بخندیدن | |
فرعهای درخت لرزانند | اصل را نیست خوف لرزیدن | |
باغبانان عشق را باشد | از دل خویش میوه برچیدن | |
جان عاشق نوالهها میپیچ | در مکافات رنج پیچیدن | |
زهد و دانش بورز ای خواجه | نتوان عشق را بورزیدن | |
پیش از این گفت شمس تبریزی | لیک کو گوش بهر بشنیدن |