دیوان شمس/گر تو خواهی که تو را بیکس و تنها نکنم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (گر تو خواهی که تو را بیکس و تنها نکنم) از مولوی |
' |
گر تو خواهی که تو را بیکس و تنها نکنم | وامقت باشم هر لحظه و عذرا نکنم | |
این تعلق به تو دارد سر رشته مگذار | کژ مباز ای کژ کژباز مکن تا نکنم | |
گفتهای جان دهمت نان جوین می ندهی | بیخبر دانیم ار هیچ مکافا نکنم | |
گوش تو تا بنمالم نگشاید چشمت | دهمت بیم مبارات تو اما نکنم | |
متفرق شود اجزای تو هنگام اجل | تو گمان برده که جمعیت اجزا نکنم | |
منشی روز و شبم نیست شود هست کنم | پس چرا روز تو را عاقبت انشا نکنم | |
هر دمی حشر نوستت ز ترح تا به فرح | پس چرا صبر تو را شکر شکرخا نکنم | |
هر کسی عاشق کاری ز تقاضای من است | پس چه شد کار جزا را که تقاضا نکنم | |
تا ز زهدان جهان همچو جنینت نبرم | در جهان خرد و عقل تو را جا نکنم | |
گلشن عقل و خرد پرگل و ریحان طری است | چشم بستی به ستیزه که تماشا نکنم | |
طبل باز شهم ای باز بر این بانگ بیا | پیش از آن که بروم نظم غزلها نکنم |