دیوان شمس/چو شیرینتر نمود ای جان مها شور و بلای تو
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (چو شیرینتر نمود ای جان مها شور و بلای تو) از مولوی |
' |
چو شیرینتر نمود ای جان مها شور و بلای تو | بهشتم جان شیرین را که میسوزد برای تو | |
روان از تو خجل باشد دلم را پا به گل باشد | مرا چه جای دل باشد چو دل گشتهست جای تو | |
تو خورشیدی و دل در چه بتاب از چه به دل گه گه | که میکاهد چو ماه ای مه به عشق جان فزای تو | |
ز خود مسم به تو زرم به خود سنگم به تو درم | کمر بستم به عشق اندر به اومید قبای تو | |
گرفتم عشق را در بر کله بنهادهام از سر | منم محتاج و میگویم ز بیخویشی دعای تو | |
دلا از حد خود مگذر برون کن باد را از سر | به خاک کوی او بنگر ببین صد خونبهای تو | |
اگر ریزم وگر رویم چه محتاج تو مه رویم | چو برگ کاه میپرم به عشق کهربای تو | |
ایا تبریز خوش جایم ز شمس الدین به هیهایم | زنم لبیک و میآیم بدان کعبه لقای تو |