دیوان شمس/چو دیوم عاشق آن یک پری شد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (چو دیوم عاشق آن یک پری شد) از مولوی |
' |
چو دیوم عاشق آن یک پری شد | ز دیو خویشتن یک سر بری شد | |
چو ناگاهان بدیدش همچو برقی | برون پرید عقلش را سری شد | |
در انگشت پری مهر سلیمان | چو دید آن جان و دل در چاکری شد | |
چو سر چاکری عشق دریافت | فراز هفت چرخ مهتری شد | |
چو لب تر کرد او از جام عشقش | بدان خشکی لب او از تری شد | |
چو شد او مشتری عشق جنی | کمینه بندگانش مشتری شد | |
چو گاوی بود بیجان و زبان دیو | بداد جان و عشقش سامری شد | |
همه جور و جفا و محنت عشق | بر او شیرین چو مهر مادری شد | |
مگر درد فراق و جور هجران | که تاب آن نبودش زان بری شد | |
ز دست هجر او تا پیش مخدوم | که شمس الدینست بهر داوری شد | |
چو دیو آمد به پیشش خاک بوسید | از آتش با ملایک همپری شد | |
از آن مستی به تبریز است گردان | که از جانش هوای کافری شد |