دیوان شمس/چه نشستی دور چون بیگانگان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (چه نشستی دور چون بیگانگان) از مولوی |
' |
چه نشستی دور چون بیگانگان | اندرآ در حلقه دیوانگان | |
شرم چه بود عاشقی و آن گاه شرم | جان چه باشد این هوس و آن گاه جان | |
میفروشد او به جانی بوسهای | رو بخر کان رایگان است رایگان | |
آنک عشقش خانهها برهم زدهست | آمد اندر خانه همسایگان | |
کف برآوردهست این دریا ز عشق | سر فروکردهست آن مه ز آسمان | |
ای ببسته خوابها امشب بیا | خواب ما را بین چو وصلت بینشان | |
هر شهی را بندگانش حارسند | شاه ما مر بندگان را پاسبان | |
شاه ما از خواب و بیداری برون | در میان جان ما دامن کشان | |
اندر این شب مینماید صورتی | مشعله در دست یا رب کیست آن | |
خواب جست و شورش افزودن گرفت | یاد آمد پیل را هندوستان | |
آتش عشق خدا بالا گرفت | تیر تقدیر خدا جست از کمان | |
دانهای کان در زمین غیب بود | سر زد و همچون درختی شد عیان | |
برق جست و آتشی زد در درخت | آتش و برق شگرف بیامان | |
سبزتر میشد ز آتش آن درخت | میشکفت از برق و آتش گلستان | |
این درختان سبز از آتش شوند | آب دارد این درختان را زبان | |
تا تویی پیدا نهان گردد درخت | او شود پیدا چو تو گردی نهان | |
شمس تبریز است باغ عشق را | هم طراوت هم نما هم باغبان |