دیوان شمس/چه بویست این چه بویست این مگر آن یار میآید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (چه بویست این چه بویست این مگر آن یار میآید) از مولوی |
' |
چه بویست این چه بویست این مگر آن یار میآید | مگر آن یار گل رخسار از آن گلزار میآید | |
شبی یا پرده عودی و یا مشک عبرسودی | و یا یوسف بدین زودی از آن بازار میآید | |
چه نورست این چه تابست این چه ماه و آفتابست این | مگر آن یار خلوت جو ز کوه و غار میآید | |
سبوی می چه میجویی دهانش را چه میبویی | تو پنداری که او چون تو از این خمار میآید | |
چه نقصان آفتابی را اگر تنها رود در ره | چه نقصان حشمت مه را که بیدستار میآید | |
چه خورد این دل در آن محفل که همچون مست اندر گل | از آن میخانه چون مستان چه ناهموار میآید | |
مخسب امشب مخسب امشب قوامش گیر و دریابش | که او در حلقه مستان چنین بسیار میآید | |
گلستان میشود عالم چو سروش میکند سیران | قیامت میشود ظاهر چو در اظهار میآید | |
همه چون نقش دیواریم و جنبان میشویم آن دم | که نور نقش بند ما بر این دیوار میآید | |
گهی در کوی بیماران چو جالینوس میگردد | گهی بر شکل بیماران به حیلت زار میآید | |
خمش کردم خمش کردم که این دیوان شعر من | ز شرم آن پری چهره به استغفار میآید |