دیوان شمس/چند خسپیم صبوح است صلا برخیزیم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (چند خسپیم صبوح است صلا برخیزیم) از مولوی |
' |
چند خسپیم صبوح است صلا برخیزیم | آب رحمت بستانیم و بر آتش ریزیم | |
آن کمیت عربی را که فلک پیمای است | وقت زین است و لگام است چرا ننگیزیم | |
خوش برانیم سوی بیشه شیران سیاه | شیرگیرانه ز شیران سیه نگریزیم | |
در زندان جهان را به شجاعت بکنیم | شحنه عشق چو با ماست ز کی پرهیزیم | |
زنگیان شب غم را همه سر برداریم | زنگ و رومی چه بود چون به وغا یستیزیم | |
قدح باده نسازیم جز از کاسه سر | گرد هر دیگ نگردیم نه ما کفلیزیم | |
ز آخور ثور برانیم سوی برج اسد | چو اسد هست چه با گله گاو آمیزیم | |
اندر این منزل هر دم حشری گاو آرد | چاره نبود ز سر خر چو در این پالیزیم | |
موج دریای حقایق که زند بر که قاف | زان ز ما جوش برآورد که ما کاریزیم | |
بدر ما راست اگر چه چو هلالیم نزار | صدر ما راست اگر چه که در این دهلیزیم | |
گلرخان روی نمایند چو رو بنماییم | که بهاریم در آن باغ نه ما پاییزیم | |
وز سر ناز بگوییم چه چیزید شما | سجده آرند که ما پیش شما ناچیزیم | |
گلعذاریم ولی پیش رخ خوب شما | روی ناشسته و آلوده و بیتمییزیم | |
آهوان تبتی بهر چرا آمدهاند | زانک امروز همه مشک و عبر می بیزیم | |
چون دهد جام صفا بر همه ایثار کنیم | ور زند سیخ بلا همچو خران نسکیزیم | |
تاب خورشید ازل بر سر ما می تابد | می زند بر سر ما تیز از آن سرتیزیم | |
طالع شمس چو ما راست چه باشد اختر | روز و شب در نظر شمس حق تبریزیم |