دیوان شمس/هله نومید نباشی که تو را یار براند

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (هله نومید نباشی که تو را یار براند)
از مولوی
'


هله نومید نباشی که تو را یار براند گرت امروز براند نه که فردات بخواند
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرها ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببرد نهلد کشته خود را کشد آن گاه کشاند
چو دم میش نماند ز دم خود کندش پر تو ببینی دم یزدان به کجا هات رساند
به مثل گفتم این را و اگر نه کرم او نکشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند
همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش به کی ماند به کی ماند به کی ماند به کی ماند
هله خاموش که بی‌گفت از این می همگان را بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند