دیوان شمس/نیم ز کار تو فارغ همیشه در کارم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (نیم ز کار تو فارغ همیشه در کارم) از مولوی |
' |
نیم ز کار تو فارغ همیشه در کارم | که لحظه لحظه تو را من عزیزتر دارم | |
به ذات پاک من و آفتاب سلطنتم | که من تو را نگذارم به لطف بردارم | |
رخ تو را ز شعاعات خویش نور دهم | سر تو را به ده انگشت مغفرت خارم | |
هزار ابر عنایت بر آسمان رضاست | اگر ببارم از آن ابر بر سرت بارم | |
ببستهست میان لطف من به تیمارت | که دیده برکات وصال و تیمارم | |
هزار شربت شافی به مهر می جوشد | از آن شبی که بگفتی به من که بیمارم | |
بیا به پیش که تا سرمه نوت بکشم | که چشم روشن باشی به فهم اسرارم | |
ز خاص خاص خودم لطف کی دریغ آید | که از کمال کرم دستگیر اغیارم | |
تو را که دزد گرفتم سپردمت به عوان | که یافت شد به جوال تو صاع انبارم | |
تو خیره در سبب قهر و گفت ممکن نی | هزار لطف در آن بود اگر چه قهارم | |
نه ابن یامین زان زخم یافت یوسف خویش | به چشم لطف نظر کن به جمله آثارم | |
به خلوتش همه تأویل آن بیان فرمود | که من گزاف کسی را به غم نیازارم | |
خموش کردم تا وقت خلوت تو رسد | ولی مبر تو گمان بد ای گرفتارم |