دیوان شمس/ننشیند آتشم چو ز حق خاست آرزو
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ننشیند آتشم چو ز حق خاست آرزو) از مولوی |
' |
ننشیند آتشم چو ز حق خاست آرزو | زین سو نظر مکن که از آن جاست آرزو | |
تردامنم مبین که از آن بحر تر شدم | گر گوهری ببین که چه دریاست آرزو | |
شست حق است آرزو و روح ماهی است | صیاد جان فداست چه زیباست آرزو | |
چون این جهان نبود خدا بود در کمال | ز آوردن من و تو چه میخواست آرزو | |
گر آرزو کژ است در او راستی بسی است | نی کز کژی و راست مبراست آرزو | |
آن کان دولتی که نهان شد به نام بد | آن چیست کژ نشین و بگو راست آرزو | |
موری است نقب کرده میان سرای عشق | هر چند بیپر است و به پرواست آرزو | |
مورش مگو ز جهل سلیمان وقت او است | زیرا که تخت و ملک بیاراست آرزو | |
بگشای شمس مفخر تبریز این گره | چیزی است کو نه ماست و نه جز ماست آرزو |