دیوان شمس/مگر تو یوسفان را دلستانی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (مگر تو یوسفان را دلستانی) از مولوی |
' |
مگر تو یوسفان را دلستانی | مگر تو رشک ماه آسمانی | |
مها از بس عزیزی و لطیفی | غریب این جهان و آن جهانی | |
روانهایی که روز تو شنیدند | به طمع تو گرفته شب گرانی | |
ز شب رفتن ز چالاکی چه آید | چو ذوالعرشت کند می پاسبانی | |
منم آن کز دم عیسی بمردم | مرا کشتهست آب زندگانی | |
چنین مرگی که مردم زنده گردم | گرت بینم ایا فخر الزمانی | |
دلم از هجر تو خون گشت لیکن | از آن خون رست صورتهای جانی | |
ز درد تو رواق صاف جوشید | ز درد خمهای خسروانی | |
خداوندی است شمس الدین تبریز | که او را نیست در آفاق ثانی | |
برید آفرینش در دو عالم | نیاوردهست چون او ارمغانی | |
هزاران جان نثار جان او باد | که تا گردند جانها جاودانی | |
دریغا لفظها بودی نوآیین | کز این الفاظ ناقص شد معانی |