دیوان شمس/مگریز ز آتش که چنین خام بمانی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (مگریز ز آتش که چنین خام بمانی)
از مولوی
'


مگریز ز آتش که چنین خام بمانی گر بجهی از این حلقه در آن دام بمانی
مگریز ز یاران تو چو باران و مکش سر گر سر کشی سرگشته ایام بمانی
با دوست وفا کن که وفا وام الست است ترسم که بمیری و در این وام بمانی
بگرفت تو را تاسه و حال تو چنان است کز عجز تو در تاسه حمام بمانی
می‌ترسی از این سر که تو داری و از این خو کان سر تو به رنجوری سرسام بمانی
با ما تو یکی کن سر زیرا سر وقت است تا همچو سران شاد سرانجام بمانی