دیوان شمس/مهمان شاهم هر شبی بر خوان احسان و وفا
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (مهمان شاهم هر شبی بر خوان احسان و وفا) از مولوی |
' |
مهمان شاهم هر شبی بر خوان احسان و وفا | مهمان صاحب دولتم که دولتش پاینده با | |
بر خوان شیران یک شبی بوزینهای همراه شد | استیزه رو گر نیستی او از کجا شیر از کجا | |
بنگر که از شمشیر شه در قهرمان خون میچکد | آخر چه گستاخی است این والله خطا والله خطا | |
گر طفل شیری پنجه زد بر روی مادر ناگهان | تو دشمن خود نیستی بر وی منه تو پنجه را | |
آن کو ز شیران شیر خورد او شیر باشد نیست مرد | بسیار نقش آدمی دیدم که بود آن اژدها | |
نوح ار چه مردم وار بد طوفان مردم خوار بد | گر هست آتش ذرهای آن ذره دارد شعلهها | |
شمشیرم و خون ریز من هم نرمم و هم تیز من | همچون جهان فانیم ظاهر خوش و باطن بلا |