دیوان شمس/من سرخوش و تو دلخوش غم بی‌دل و بی‌سر به

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (من سرخوش و تو دلخوش غم بی‌دل و بی‌سر به)
از مولوی
'


من سرخوش و تو دلخوش غم بی‌دل و بی‌سر به دل می‌ده و بر می‌خور از دلبر و دل بر به
عالم همه چون دریا تن چون صدف جویا جان وصف گهر گویا زین‌ها همه گوهر به
صورت مثل چادر جان رفته به چادر در بی‌صورت و بی‌پیکر وز هر چه مصور به
تو پرده تن دیدی از سینه بنشنیدی آن زخمه که دل می‌زد کان پرده دیگر به
از چهره تو زر می‌زن با چهره زر می‌گو با زر غم و بی‌زر غم آخر غم با زر به