دیوان شمس/مرا چون ناف بر مستی بریدی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (مرا چون ناف بر مستی بریدی) از مولوی |
' |
مرا چون ناف بر مستی بریدی | ز من چه ساقیا دامن کشیدی | |
چنین عشقی پدید آری به هر دم | پدیدآرنده چون ناپدیدی | |
دهل پیدا دهلزن چون است پنهان | زهی قفل و زهی این بیکلیدی | |
جنون طرفه پیدا گشت در جان | جنون را عقلها کرده مریدی | |
هزاران رنگ پیدا شد از آن خم | منزه از کبودی و سپیدی | |
دو دیده در عدم دوز و عجب بین | زهی اومیدها در ناامیدی | |
اگر دریای عمانی سراسر | در آن ابری نگر کز وی چکیدی | |
در آن دکان تو تخته تخته بودی | اگر خود این زمان عرش مجیدی | |
در اقلیم عدم ز آحاد بودی | در این ده گر چه مشهور و وحیدی | |
همان جا رو چنان ز آحاد میباش | از آن گلشن چرا بیرون پریدی | |
بر این سو صد گره بر پایت افتاد | ز فکر وهمی و نکته عمیدی |